هیچ اگر سایه پذیرد...

هیچ اگر سایه پذیرد...

( خدا را چه دیدی شاید روزی درد هم قیمت پیدا کرد و ما هم ثروتمند شدیم )
هیچ اگر سایه پذیرد...

هیچ اگر سایه پذیرد...

( خدا را چه دیدی شاید روزی درد هم قیمت پیدا کرد و ما هم ثروتمند شدیم )

باز کن پنجره را...


باز کن پنجره را

و به مهتاب بگو

صفحه ذهن کبوتر آبی است

خواب گل مهتابی است
ای نهایت در تو، ابدیت در تو

ای همیشه با من، تا همیشه بودن

باز کن چشمت را تا که گل باز شود

قصه زندگی آغاز شود

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم


در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

یه جو معرفت


گنجشکی باعجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت!

پرسیدند:چه میکنی؟گفت:در این نزدیکی چشمه آبی هست

ومن نوک خود را پر از آب میکنم وآن را روی آتش میریزم.گفتند:

حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میاوری بسیار زیاد است

و این آب فایده ای ندارد.گفت:

شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند میپرسد :

زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدهم :

هر آنچه از من بر می آمد ...انجام دادم ...