زندگی بآفتن یک قالیستـــ..
نه به آن نقش و نگاری که خودت میخواهی..
نقشه از قبل معین شده استـــ..
تو در این بین فقط می بافی.
نقشه را خوب ببین خوب بباف.
نکند آخر کار ،قالی بافته ات را نخرن
همه چی آرومه ... همه چی تامینه
ای چقدر خوبه که ... قیمتا پایینه
همه چی آرومه ... مسئولا خوابیدن
شک نداری دیگه ... تو به اوضاع من
همه چی آرومه ... من چقدر خوشحالم
صد تومن تو جیبم ... من به خود می بالم
تو داری می میری ... از چشات معلومه
من فقط بیکارم ... همه چی آرومه
بگو این آرامش ... تا ابد پابرجاست
بگو این یارانه ... این تورم بیجاست
کوروش آسوده نخواب ، خواب بس است دیگر ! بیدار شو ،...
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر
دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست کنند. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را
دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او
پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی؟ دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه
گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک
دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.وقتی از گل فروشی خارج می
شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از
خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می خواهی تو را برسانم؟ دختر
گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض
گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس
گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!
شکسپیر می گوید:
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور!!